سلام افتخارم…
عزیزترینم و حسرت همیشگیام…
امروز میخواهم از تنها یادگارت برایت بگویم هر چند میدانم که تو او را میبینی و از دلتنگی هایش آگاهی…
از اویی که هر روز و هر لحظه دلتنگ توست و فقط یک بار دیدن و در آغوش گرفتنت را آرزو میکند؛ از پسر ۶ ساله ات که میگوید این روزهای ندیدنت، نبودنت برایش به اندازه ۲۰۰ سال گذشته و ۲۰۰ سال است که صدای بابا رو نشنیدم
میگوید من هر روز به بابا فکر میکنم و هر روز با قاب عکست سخن میگوید و وقتی میخواهم آرامش کنم میگوید :مامان دیگه خسته شدم از بس که بدون بابا بودم و ندیدمش
وقتی این را به زبان آورد تمام وجودم آتش گرفت و زبانم بند آمد و بغضم ترکید و اشکم جاری شد ولی باز هم مجبور بودم خودم را محکم نگه دارم ولی نمیدانستم که دیگر چه بگویم تا کمی از دردش کم شود دردی که درمانش فقط بودن توست
گفتم پسر خوشگلم بابا همیشه کنار توست؛ میگوید بله مامان احساسش میکنم و حتی صدایش را میشنوم و تا برمیگردم دنبال صدایش نمیبینمش بیشتر دلم تنگ میشود
و امروز ، با گفتن: آرزوی شهادتش نمیدانم خوشحال باشم یا غمگین…
ارسالی: همسر شهید مرتضی ایزانلو، شهید امنیت
خطا: فرم تماس پیدا نشد.