“قلی خان دزد بود ، خان نبود ، لابد تو هم اسمشو شنفتی ! .
وقتی سن و سال تو بود به خودش گفت تا آخر عمرم ، ببینم می تونم تنهایی هزار تا قافله رو لخت کنم . با همین یه حرف پا جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد . آخر عمری پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت هزار تات تموم شد ، حالا ببینم ، عرضشو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد … نشد ! …نشد …
نتونست و مشغول ذمه ی خودش شد. تقاص از این بدتر ؟”
قلی خان اینو گفت و خیره به افق بیابون گشت، سر جاش خشک شد و با همین حسرت دق کرد و از دنیا رفت.
این روزها خیلی ها مثل قلی خان هستند ولی حتی لیاقت دق کردن و با حسرت از دنیا رفتن هم را ندارند و غفلت، یار دم مرگ آنان خواهد بود.
قلی خان دزد بود، خان نبود اعتقاد دینی و اجتماعی داشت و درصدد جبران اعمال خود بر آمده بود ولی اجل مهلتش نداد.
فاعتبروا یا اولی الابصار
خطا: فرم تماس پیدا نشد.